در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
میان گل و گلاب جایگاهی متناقض وجود دارد. گل همیشه در بازار و معرض تماشاست اما گلاب را در پستوها نگهداری می کنند! در حالی که اصل و سلالهی گل، گلاب است و هر گلاب نشانی از ارزشمندی گل را نشان می دهد…
در روزهای گذشته اهمیت و عزت شهر دزفول در گرو مسیر رودخانه دز قرار گرفت و وقایعی تلخ یا شیرین را رقم زد!
هرچند، شاید اگر در تجمع دیروز شاهد شیطنت و سواستفاده افراد سودجو نبودیم و همچنین سعه صدر نیروی انتظامی قدری بیشتر بود، تمام واقعه همچون رود دز شیرین و گوارا می شد؛ حرفها گاهی استخوانی در گلو هستند، ممکن است با فریادی بیرون آیند و درد را تسکین دهند…
در این روزگار وانفسایی که مردم تا گریبان غرق گرفتاری هستند، همین مطالبات مرحمی بر زخم گلو می شود، بی آنکه نیاز باشد به تیغی که زخمی بر گلو زند و یا نمکی بر آن پاشد!!!…
این متن به ارزش های آشکار رود دز نمیپردازد بلکه به ارزشهای پنهانی در زیر پوست شهر اشاره می کند که مدام در حال رفتن هستند؛ آنهم نه از مسیر خود، بلکه در کانالی به نام حسرت و تباهی!!!
در زیر به برخی از این رودخانههای ارزشمند که مورد بی مهری قرار گرفته اند اشاره می شود:
همهی ما با مطالعه در تاریخ منطقه، آگاهیم که شهر دزفول در زمینه صنایع فرهنگی ( هنرهای سنتی، معماری سنتی، موسیقی…) از معدود شهرهایی در جهان است که این گستردگی و تنوع را در خود داشته است؛ حال آنکه بسیاری از آنها با بی توجهی از بین رفتهاند و بسیاری دیگر در حال رفتنند…
۱_ جولابافی و نمد مالی از این دست می باشند که آخرین روزهای عمر خود را سپری می کنند! حفظ و احیای این هویت بومی از سوی بسیاری از شهرهای کشور مدیریت شده است و استمرار دارد! اما در اینجا این هنرها رودخانهای پنهان اند که رو به کانال عدم میروند…
۲_ هنرمندان شهر یک به یک در حال مهاجرت به شهرهای دیگر هستند و از شهری که خود مهد هنر و صنعت بوده، طرد می شوند! عواملی چون ساخت المان میدان امام خمینی (ره)، حسینه ثارالله(ع)، موزه دفاع مقدس و بسیاری موضوعات فرهنگی دیگر بدست افراد غیر بومی ساخته شدهاند، در حالی که انجام آن پروژهها به سادگی بدست هنرمندان و صنعتگران بومی شهر مهیا می شد؛ اما ایشان از عملکرد مسؤلین دریافتند که دزفول شهری برای ماندن نیست! و این سوء مدیریت مسؤلین خودی است که رودخانهها را به کانال عدم میبرد، بی آنکه مسؤلی از شهر همجوار در مسیر این رودخانه دخالت کند…
۳ _ در این شهر فرهنگی که سرشار از هویت هایی است که پیشینیان برایمان میراث گذاشتهاند، دریغ از اقدام واقعی یک مسؤل دلسوز، که کاری کند تا آیندگان هم به میراث ما اعتبار گیرند!!! با اینهمه دانشگاه در این شهر هنوز یکی از آنها برای حفظ این ارزش ها، رشتههایی در خصوص هنر و صنایع دستی ندارد!!! و این رودخانهی میراث است که به عدم میرود…
۴_ نکته آخر با اندکی تحقیق دل هر فرهیختهای را می خراشد. مجتمع فرهنگی دزفول: لزومی به توضیح در خصوص ارزش معماری آن نیست! از روابطی که در سپردن آن به بخش خصوصی روی میدهد هم که بگذریم! از آن به عنوان عاملی برای نابودی فرهنگ و هنر هم که چشم پوشی کنیم! دود قلیانی که قدیم و جدید از آسمان آن بالا می رود را هم که ندیده بگیریم! این مکان را باید به تنهایی، رودخانهای خواند که هر روز به دریای عدم میریزد!!! اتاق های خالی آن هر کدام می تواند جایگاهی برای یک فعالیت فرهنگی باشد! امام افسوس که با بسته بودن درب آنها یک مسیر حرکت برای رودخانهی هویت ساز بسته می شود…
اگرچه در این شهر رودخانه های زیادی هستند که به دریای عدم می ریزند اما امید آنکه این متن و رودخانه هایش از سوی مسؤلین محترم به جهت رسیدگی حقیقی و با اهمیت همچون رودخانه دز دیده شود و مردم هم همچون رود دز، به این میراث های ارزشمند توجه نشان دهند؛ شایسته است واژگان این متن به مثابهی استخوانی در گلو خوانده شود که با فریادی دوستانه می خواهد رودخانههای زیر پوست شهر را در مسیر خود به جریان در آورد…
محسن شاهآبادی